بیراهه ای در آفتاب

ساخت وبلاگ
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ
گزیده ای از بهترین اشعـــار و درج
شعر با نام اصلی شاعر و ویرایش
آن به نحوی که خوانش شعر برای
مخاطب آسان باشد.
امیدوارم مورد قبول واقع گردد

بعد از تــو
خـــدا هم
با شمعدانی های خانۀ مان قهر کرد
من ماندمُ و
چهـرۀ  عبوس  کاکتوس  کُنج  حیاط
که  طعنه  به  تنهایـــــی ام  می زد

حسرت

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:54

هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ
گزیده ای از بهترین اشعـــار و درج
شعر با نام اصلی شاعر و ویرایش
آن به نحوی که خوانش شعر برای
مخاطب آسان باشد.
امیدوارم مورد قبول واقع گردد

بعد از تــو
خـــدا هم
با شمعدانی های خانۀ مان قهر کرد
من ماندمُ و
چهـرۀ  عبوس  کاکتوس  کُنج  حیاط
که  طعنه  به  تنهایـــــی ام  می زد

حسرت

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:54

دريا شده است خواهر و من هم برادرش شاعرتر از هميشه نشستم برابرشخواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم تا با شما قشنگ شود نيم ديگرشمیخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما با هم سروده ايم، جهان کرده از برشخواهر! زمان، زمانِ برادرکشیست باز -شايد به گوش ها نرسد بيت آخرش-با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون شعری که دوست داشتی از خود رهاترشدريا سکوت کرده و من حرف میزنم حس میکنم که راه نبردم به باورشدريا! منم! هم او که به تعداد موج هایت با هر غروب خورده بر اين صخره ها سرشهم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها خون می خورند از رگ در خون شناورشخواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست خرچنگ ها مخواه بريسند پيکرشدريا سکوت کرده و من بغض کرده ام بغض برادرانه ای از قهر خواهرششعر از محمد علی بهمنی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:54

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیستاز آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیستبسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیستدر حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیستشعر از وحشی بافقی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 5:07

هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ
گزیده ای از بهترین اشعـــار و درج
شعر با نام اصلی شاعر و ویرایش
آن به نحوی که خوانش شعر برای
مخاطب آسان باشد.
امیدوارم مورد قبول واقع گردد

بعد از تــو
خـــدا هم
با شمعدانی های خانۀ مان قهر کرد
من ماندمُ و
چهـرۀ  عبوس  کاکتوس  کُنج  حیاط
که  طعنه  به  تنهایـــــی ام  می زد

حسرت

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 5:07

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایتبه قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایتتهی است دستم اگر نه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایتچگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایتهزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایتدل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایتهنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟ که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایتدر آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نَهَم جَبین وداع و سَر سلام به پایتشعر از حسین منزوی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 20:44

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم بی‌تابم و از غصهٔ این خواب ندارمزین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود درمانده‌ام و چارهٔ این باب ندارمآزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم ساقی می صافی به حریفان دگر ده من درد کشم ذوق می ناب ندارموحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارمشعر از وحشی بافقیاحباب: جمع حبیب ، دوستان ، یاران بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 20:44

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم منروزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار وفادارترم منبر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم منبیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد زارم بکشی کز که ستمکارترم منوحشی به طبیب من بیچاره که گوید کامروز ز دیروز بسی زارترم منشعر از وحشی بافقی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 20:44